۱_ همونجور که مشغول کارم بودم، از تو آینه می دیدمش.
شامپو رو برداشت و گرفت سمت سرش. بعد هم با دست آزادش، شروع کرد به مثلا کفی کردن سرش.
بعد لوسیون بدنش رو برداشت و گرفت سمت پاش، بعد هم مثلا پخش کردنش.
دلم ضعف رفت براش و کلی قربون صدقه ش رفتم. فکر نمی کردم اصلا تفاوت بین اینا رو تشخیص بده :))
۲_ رفتیم پارک. آرش سخت ارتباط می گیره و از من فاصله نمی گیره اصلا. نگرانم می کنه این همه وابستگیش. نیم ساعت نشستیم رو نیمکت کنار زمین بازی تا بلکه کمی با محیط خو بگیره و بره بازی. تمام نیم ساعت رو مشغول رصد کردن زمین زیر پامون و پیدا کردن پوست تخمه و هر آت و آشغال خوراکی ای بود !!
بعدشم بازی نکرده پا شدیم برگشتیم خونه :)))))
۳_ رفتیم باغ. ترجیح داد بجای وسایل بازی بشینه تو سنگ های کف پارک و سنگ بازی کنه. شما بخون شنا کنه تو سنگا و هی غلت بزنه اون وسط. منم سخت نگرفتم. هدف بازی و سرگرمیه دیگه، حالا چه تو زمین باشه و چه تو سنگا.
منم نشستم کنارش و مشغول شدیم.
هر کس هم رد شد گفت وااااای، سنگا کثیفن ها :/
۴_ رفتیم باغ. یه گوشه یه سنگ گرد پیدا کرد که روش صاف بود. یه کم تو دستش چرخوند و نگاهش کرد. نمی دونم چه شباهتی بین سنگ و مُهر پیدا کرد. گذاشتش زمین و همون وسط شروع کرد به نماز خوندن و سجده رفتن رو مهر :))))))))
من اینقدر خندیدم به این کارش دل درد گرفتم. خیلی حرکت بامزه ای بود :))
۵_ از دستش حسابی کفری بودم. گذاشتمش خونه گفتم پدر و پسر یه کم با هم خلوت کنین، منم برم یه هوایی بخوره به سرم.
رفتم پیش مرضیه و لیلا. اینقدر گفتن چرا آرش رو نیاوردی، خودمم دلم تنگ شد براش. برگشتم خونه آرش رو هم برداشتم و اینبار دوتایی رفتیم پیش شون. خیلیم خوش گذشت بهمون.
۶_ یه مهدکودک بهم معرفی کرده بودن واسه آرش. چند روز پیش دوتایی رفتیم اونجا. ولی گفتن بچه زیر سه سال قبول نمی کنیم.
آرش هم خیلی خوشش اومد از اونجا. کلی وقت تو راهرو کاردستی ها رو نگاه می کردیم و آرش واسه دونه دونه شون ذوق می کرد.
تو هفته ی جدید می ریم یه مهدکودک دیگه پرس و جو می کنیم.
درباره این سایت